سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سخا


لینک دوستان

صهبا
مهندسی سخت افزار ( وبلاگ اصلی)
مهندسی سخت افزار

لوگوی دوستان




تعداد بازدید

v امروز : 2 بازدید

v دیروز : 5 بازدید

v کل بازدیدها : 75660 بازدید

فهرست موضوعی یادداشت ها

93/11/22 :: 4:20 عصر

زمان: 3 بهمن 1345 / 12 شوال 1386

مکان: نجف
موضوع: پیام تسلیت
مخاطب: خندق آبادی، محمد
بسمه تعالی
12 شهر شوال 86

خدمت جناب مستطاب عمدة الفضلاء آقای آقا محمد آقا خندق آبادی - ایّده الله تعالی
مصیبت وارده به جنابعالی را دیروز یا امروز شنیدم و موجب تأثر گردید. خداوند تعالی ان شاء الله به شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل عنایت فرماید. از قِبَل اینجانب به جناب حجت الاسلام آقای خندق آبادی بزرگ (1) و جناب حجت الاسلام آقا جواد پس از ابلاغ سلام، تبلیغ تسلیت نمایند. والسلام علیکم.
روح الله الموسوی الخمینی
م : صحیفه امام خمینی » جلد 2 » صفحات 111
(1)- آقای جعفر خندق آبادی.

نوشته های دیگران ()

91/9/1 :: 12:9 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

ضمن عرض سلام و تسلیت به مناسبت ایام شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام

و همچنین عرض تشکر از انتقادات و راهنمایی های شما بزرگواران لازم به ذکر است خدمتتان عرض کنم

بنده چندین بار از اقوام محترم درخواست کردم در صورت کم و کاست در اطلاعات این سایت عوض انتقاد ، ما رو در تکمیل اطلاعات یاری فرمایید .

از آنجایی که در مورد خندق آباد ها یکی دو کتاب بیشتر در بازار موجود نمی باشد ما منابع مکتوب زیادی نداریم که به ناچار به آنها رجوع کرده ایم .

ما بقی اطلاعات باید توسط خود شما بزرگواران تکمیل و ثبت گردید . لذا خواهشمندم تمامی افرادی که از حاندان محترم خندق آبادی می توانند در ارائه اطلاعات به حقیر کمک کنند ایمیل خودشان را در اختیار بنده قرار دهند و با اطلاعات تکمیلی ما رو در تکمیل و اصلاح اطلاعات یاری کنند .

با تشکر .

محمد  سعیدمحمدی

(نوه آیت الله شیخ محمد جواد خندق ابادی و نوه (سبط)  آیت الله شیخ محمد رضا محقق تهرانی )


نوشته های دیگران ()

91/7/24 :: 3:6 عصر

    حاج شیخ محمد رضا محقق تهرانی _فرزند مرحوم آقا حسین کرمانی و پدر بزرگوار شهید علی محقق _ یکی از دانشمندان بنام و از مجتهدین معاصر تهران بوده است .

ایشان در سال 1281 شمسی در تهران متولد شده مقدمات و ادبیات  را در قم خوانده و پس از آن به مشهد مشرف شده و دروس نهایی را از آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی و آیت الله حاج  شیخ کاظم دامغانی و حاج شیخ حسن پائین خیابانی استفاده و تکمیل نموده در دروس خارج آقا محمد آقازاده کفائی و آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمی شرکت نموده و دروس معارف را از مرحوم آیت الله میرزا محمد مهدی غروی اصفهانی استفاده کرده و پس از جریان مسجد گوهرشاد در سال 1314 شمسی و تبعید آیات عظام خراسان و تعطیلی حوزه علمیه مشهد ناچار به تهران برگشته و از محضر مرحوم آیت الله آقا میرزا محمدعلی شاه آبادی بهرهمند شده و سپس به قم آمده و از محضر آیات ثلاثه قم آیت الله حجت و آیت الله خونساری و آیت الله صدر استفاده نموده و به تهران آمده و مدتی اقامت و پس از ورود آیت الله العظمی بروجردی باز به قم برگشته و مدت نه سال تمام به اتفاق باجناقش مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد خندق آبادی ( سعیدمحمدی ) به درس خارج معظم له شرکت و استفاده نموده سپس به مشهد عزیمت و به مدت دو سال توقف و به تدریس پرداخته و پس از آن به تهران بازگشته و در مدرسه مروی به تدریس فقه و اصول مشغول شده تا در سال 1358 شمسی که بعلتی دروس را تعطیل و به تالیف موسوعه حقایق الفقه در شرح شرایع الاسلام (بالغ بر 50 جلد )پرداختند .

معظم له می فرمودند کتاب جواهر الکلام نزد حقائق الفقه زانو می زند . اخیرا با تحقیقاتی که برخی از اساتید و اهل فن در این زمینه داشته اند با کمال شگفتی کتاب ایشان را هم سنگ جواهر الکلام و حتی بالاتر از آن می دانند .

 ایشان در مسجد خندق آباد واقع در خیابان مولوی اقامه جماعت می نمودند . وی خیلی نگران این بوده است که مبادا عمرش برای ادامه تالیفات کفاف ندهد . لذا ایشان برای صرفه جویی در وقت حتی در بین نمازهای جماعتی که در مسجد برپا می نمودند مشغول تالیف کتاب می شدند .  وی در سال 1373 در روز عید فطر  پیش از ظهر به لقای حق شتافت.

 .مقبره ایشان در صحن مطهر حضرت معصومه ، روبروی مقبره آیت الله حاج شیخ محمد جواد خندق ابادی و آیت الله شیخ فضل الله نوری در آن سوی صحن مطهر می باشد .  

 کتابخانه فقهی ایشان همچنان در قم واقع در خیابان معلم  ، در اختیار طلاب علوم دینی بوده و همچنان در این محل کلاس های علوم دینی برگزار می گردد .

 


نوشته های دیگران ()

91/7/24 :: 2:48 عصر

  • زندگی نامه
  •  

     

    تولد و دوران تحصیل در زنجان :

     

    معظم له در سال 1300 هجری شمسی مطابق با 1340 هجری قمری در شهر زنجان و در بیت علم و فقاهت دیده به جهان گشودند و تحت تربیت والد بزرگوارشان حضرت آیه الله العظمی آقا میرزا محمود حسینی- امام زنجانی- (قدس سره) مدارج علمی را طی کردند. همزمان به تحصیلات کلاسیک و فراگیری زبان فرانسه نزد استاد میرزا مهدی خان وزیری پرداختند.قبل از تشکیل حوزه علمیه قم بوسیله مرحوم آیه الله العظمی حائری (رض) حوزه های بلاد ایران فعــال بوده ، بــویژه حوزه علمیه زنجــان در منطقه از موقعــیت ویژه ای برخوردار بوده است و بزرگانی در آن حوزه تربیت یافته اند از شمار ایشان میتوان از آیه الله سید یونس اردبیلی (قدس سره) و مرحوم آیه الله فاضل لنکرانی - پدر مرجع فقید - و مرحوم آیه الله العظمی سید ابوالحسن رفیعی قزوینی نام برد که هرکدام از این بزرگان در فقه و اصول و فلسفه از حوزه علمیه زنجان استفاده کرده اند.

     ایشان دوران مقدمات ، سطح و مقداری از درس خارج را در حوزه زنجان گذرانده اند که به ترتیب به اساتید آن اشاره میشود.

     

    در دوره ادبیات؛

     1- حاج سید رضا جوقینی(جامع المقدمات) 2- سید عبد الصمد غزالی (سیوطی ) 3- حاج شیخ مختار لنکرانی (مغنی) 4- حاج شیخ یحیی مدرسی (مطول).

     

    در دوره سطح ؛

     1- حاج شیخ علی رفاه (شرح لمعه)2-آیه الله حاج سید احمد مجتهدی زنجانیعموی بزرگوارشان - (قوانیـــــن الاصول) 3- آیه الله شیخ حسین دین محمّــدی (رسائل و مکاسب)4-آیه الله حاج شیخ عبدالکریم خوئینی (کفایه).

     

    در دوره فلسفه و منطق ؛

     1- سید مجتبی موسوی انگورانی (منطق) 2- آیه الله العظمی حاج میرزا محمود حسینی زنجانی - والد معظم له - (منظومه و اسفار در فلسفه)

    در دوره خارج ؛

     خارج اصول مرحوم آیه الله والد از متنکتاب فوائد الاصول  اثر مرحوم محقق نائینی (رض)تدریس می شد که ایشان به همراه مرحوم استاد رضا روزبه یک دوره کامل اصول را در این درس شرکت می فرمودند.

    و اما متن خارج فقه ؛کتاب ریاض المسائل بودکه در محضروالد فقید شان تلّمذ می نمودند.

    از آنجا که ایشان بسیار مورد علاقه والد معظم شان بودند، می فرمودند هر وقت به جهت ادامه تحصیل در قم یا نجف استجازه می کردم ، چندان تمایل نشان نمی دادند. تا اینکه مسئله ممنوعیت عمامه پیش می آید، لذا در باطن متوسل می شوند که خدای متعال قلب والد شان را متمایل به این مسافرت نماید ، تا اینکه نسبت به عمامه ایشان از طرف نظمیه (شهربانی) آن وقت ممانعت ایجاد می شود و یک روز نیز در نظمیه آن زمان ایشان را تحت الحفظ قرار داده و همین حادثه انگیزه رضایت والد شان در مهاجرت به قم می شود.

     

    مهاجرت به حوزه علمیه قم :

     

    پس از ورود به قم به درس خارج مرحوم آیه الله العظمی حجت (قدس سره) در فقه و اصول حاضر می شوند. از اول اصول تا اواخر استصحابو در فقه از اول خیار مجلس تا آخر خیارات و یک دوره صلاه که حدود سیزده سال طول می کشد.

    پس از گذشت چند سال از ورود ایشان حضرت آیه العظمی بروجردی (اعلی الله مقامه) در قم اقامت می کنند و درس شروع می فرمایند، آیه الله زنجانی در دروس معظم له شرکت می کنند، در اصول از ابتدا تا اواسط ظن و در فقه کتاب اجاره و بخش اعظم صلاه را استفاده می کنند. و نیز در درس اصول حضرت آیه الله العظمی صدر یک دوره حاضر می شوند.و از محضر آیه الله العظمی آقای حاج سید احمد خوانساری (قدس سره) خارج مباحث الفاظ مقالات را استفاده کرده اند. جریان شروع درس نزد ایشان را چنین بیان می کنند: مرحوم والد به جهت زیارت به قم مشرف شدند و تمام مراجع و بزرگان به دیدن ایشان آمدند و از جمله مرحوم آیه الله حاج سید احمد خوانساریپس از رفتن ایشان به من فرمودند: آیا از محضر ایشان استفاده می کنی؟ در پاسخ گفتم: ایشان منزوی هستند و ارتباط چندانی با حوزه ندارند. در جواب گفتند در موقع بازدید از ایشان تقاضا می کنم و حتماً باید از وجود ایشان استفاده شود. به هنگام بازدید والد مسئله درس را طرح فرمودند، آیه الله خوانساریبا تواضع فرمودند آقای حجت هستند و نیازی به من نیست ولی حضرت والد فرمودند باید از محضرتان استفاده کند، با اصرار ایشان پذیرفتند و از اول مقالات درس را شروع فرمودند. در ابتدای درس من بودم و برادرزاده خودشان مرحوم سید فضل الله

     

     و من تا پایان مباحث الفاظ بودم بعد شنیدم که درادامه بحث مرحوم آیه الله حاج شیخ مرتضی حائری (ره) در درس ایشان شرکت می فرموده است.

    یکی از ویژگیبحث ایشان قدرت و تسلط بر نقض بود که نوعاً مطالب استاد و یا دیگران را نقض می کردند، و همین نکته در جامع المدارک ایشان مشهود است.

      

    کتاب اسفار را یک دوره به جز مباحث جواهر و اعراض در محضر آیه الله العظمی امام خمینی قدس سره خوانده اند. در یکی از سفرها والد معظم له،از امام خمینی (اعلی الله مقامه) درباره ایشان سؤال می کنند ،امام می فرمایند:« ایشان بسیار خوش فهم و خوش قریحه هستند».

     

    وقتی که ایشان به درس امام خمینی (قدس سره) می رفتند ابتدا امام از منظومه تدریس و سپس از اسفار فرمودند و از ابتدای اسفار جمعی هم در حوزه درس معظم له شرکت می کردند از جمله آیه الله سید رضا صدر و آیه الله مهدی حائری و آیه الله فکور و مرحوم شیخ عبدالجواد اصفهانی.

    در سال 1325 علامه طباطبائی (رض) از که علامه وارد قم می شوند مرحوم والد هم در قم مشرف بوده اند،به من فرمودند که آقای قاضی تشریف آورده اند ( درآن زمان علامه به شهرت خانواده ای «قاضی» معروف بودند) و حتماً از محضر ایشان استفاده کنید بسیار مغتنم است.

     بلافاصله به محضر ایشان رفته و تقاضای درس کردم، در جواب فرمودند هنوز کتابهای من از تبریز نیامده ، بنده کتاب خود را در اختیار استاد گذارده و اولین درس اسفار استاد در قم با شرکت مرحوم حاج شیخ جواد خندق آبادی و عالم بزرگوار حاج شیخ علی اصغر کرباسچیان و بنده شروع می شود، دوره اسفار در نزد علامه به جز مبحث معاد خوانده می شود و در اواخر دوره مرحوم آیه الله شهید مطهری رضوان الله علیه و آیه الله منتظری به درس اسفار لاحق می شوند.هم اکنون همان اسفار با حواشی زیبای علامه با خط خودشان موجود است.”

     

    حضرت آیت الله العظمی زنجانی  نیز از محضر آیه الله حاج شیخ مهدی مازندرانی که از علمای بزرگ قم ولی گمنام، مقدار زیادی از اسفار را استفاده کرده اند. پس بدینسان معظم له یکدوره از امام خمینی و یکدوره از علامه طباطبائی و نصف دوره از حاج شیخ مهدی مازندرانی کتاب اسفار را خوانده اند.

     

     پس از فراگیری از خرمن پر فیض این استوانه های علم و تقوی ، برای استفاده بیشتر عزم نجف می کنند و با استاد بزرگوار علامه طباطبائی مشورت می کنند، علامه می فرمایند در شرایط کنونی سفر شما به نجف تحصیل حاصل است .

    علامه طباطبایی (قدس سره) به معظم له بسیار علاقه و در مواقع مختلف مقام علمی ایشان را بیان می فرمودند، در مصاحبه تلویزیونی آن حضرت که در اواخر عمر شریفشان انجام شد، هنگامی که خبرنگار سؤال کرد،که از شاگردان برجسته شما نام ببرید ، در پاسخ پس از شهید مطهری از ایشان به عنوان حاج سید عزالدین امام یاد فرمودند. مرحوم حجه السلام و المسلمین آقای حاج شیخ عبدالحمید قائمی طاب ثراه که از فضلاء و علمای بنام زنجان بودند، نقل فرمودند که پس از انقلاب من در محضر علامه طباطبایی بودم به مناسبتی مسائل زنجان مطرح شد، علامه چنین فرمودند:

    « مقام علمی حاج سید عزالدین برای مردم مجهول است، ایشان بسیار زحمت کشیده و دارای مراتب عالی علمی هستند».

    معظم له می فرمایند در مدت اقامت قم با دو نفر هم بحث بودیم : اولی شهید آیه الله مطهریو دیگری آیه الله حاج آقا عبدالحسین حائری حفظه اله که از نوادگان دختری آیه الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری و سرشار از ذوق و استعداد فوق العاده بود می فرمودند: که ایشان قبل از بلوغ مجتهد بودند و مدت بسیاری درس مرحوم آیه الله بروجردی و آیه الله حجت و معقول را با ایشان مباحثه می کرده اند.

    از خاطرات دوران قم، گرفتاری ایشان به مرض حصبه است. می فرمودند: آن زمان مبتلا به حصبه شدم و دارو های جدید امروزی آن زمان کشف نشده بود و کسی مبتلا می شد با سختی و مدتی طول می کشیده تا بهبودی حاصل شود. در ایام گرفتاری مرض دو نفر از بزرگان بسیار مرا مورد تفقد قرار دادند:

    اول مرحوم امام خمینی رضوان الله علیه بود که هر روز به منزل تشریف می آوردند تا اینکه حال من بدتر می شود با تاکید معظم له مرا به بیمارستان سهامیه که آن زمان در کنار بیمارستان فاطمی بود منتقل می کنند. و در منزل هم وضع رخت خواب چندان مرتب نبود دستور دادند از منزل خودشان رخت خواب مناسب آوردند.

    دوم مرحوم آیه الله حاج سید احمد زنجانی بودند که در آن ایام بسیار لطف و محبت می فرمودند. پس از بهبودی به من فرمودند: در روزهایی که حال شما خوب نبود و شما در حال اغما بودید مرتباً می گفتید عبدالرحیم قصیر، آن بزرگوار فرمودند: من فکر کردم تکرار این نام رازی دارد، شبانه کتاب عروه الوثقی را نگاه کردم دیدم نمازی برای قضاء حوائج از عبدالرحیم قصیر نقل فرموده، همان شب غسل کردم و آن نماز را خواندم و فردای آن روز حال شما رو به بهبودی می گذارد.

     

     

    تحصیل در نجف اشرف :

     

    حضرت آیه الله العظمی زنجانی پس از سالها تحصیل و تدریس در حوزه علمیه قم به نجف اشرف عزیمت کردند و ماه ها در دروس آیات عظام سید عبد الهادی شیرازی و سید ابوالقاسم خوئی (رضوان الله علیهم) و خصوصاً سید محسن حکیم شرکت می جستند در حالیکه خود از مجتهدین مطرح حوزه علمیه بودند و مرحوم آیه الله العظمی حکیم به ایشان توجه و احترام داشتند تا اینکه در پی بیماری والد معظم حسب الامر آن مرحوم به ایران - زنجان- مراجعت میفرمایند .

     

     

    بازگشت به زنجان وتصدی امور شرعی :

     

    پس از رحلت حضرت آیه الله العظمی آقا میرزا محمود حسینی زنجانی ( قدس سره) والد معظم شان در سال 1335 به جهت اداره مسجد جامع که به مسجد و مدرسه سید معروف است ، در زنجان مستقر شدند. و در آن مسجد ، نماز جماعت و جمعه را اقامه می فرمودند.

    لازم به ذکر است در زنجان نماز جمعه بوسیله اجداد بزرگوار شان اقامه می شده است و این منصب در اولاد و احفاد آن بزرگوار بوده تا زمان رضاخان که مرحوم آیه الله آقا میرزا محمود حسینی زنجانی(قدس سره) قطع نظر از اراده ی حکومت نماز جمعه را می خوانده اند کما اینکه معظم له در مجلس مؤسسان راجع به تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی جلسه را ترک نموده و رای نداده بودند. و نیز خلف معظم له هم بر اساس منصب خانوادگی علاوه بر اقامه جماعت، نماز جمعه را تا وقتی که در زنجان بودند اقامه می کردند.

    همچنین حوزه درس خارج ایشانبطور مرتب در زنجان دایر بودهو محور بحث فقه کتاب «وسیله النجاه» مرحوم آیه الله العظمی اصفـــــهانی (ر.ض) بوده و به همین مناسبت غالب ابواب وسیله النجاه را تعلیقه دارند. ونیزکتابخانه ای در مرکز شهر بنام «کتابخانه حسینی» تاسیس نموده که هم اکنون یکی از کتابخانه های فعال شهر می باشد.


    فعالیت های سیاسی و اجتماعی در زنجان و مشهد :


    در 17 خردادسال 1342، در پی نهضت ، امام راحل عظیم الشان (اعلی الله مقامه) بر علیه رژیم پهلوی سخنرانی نموده و دستگیر می شوند و به همراه علمـــــــای مبارز از جمله استاد شهید مطهری و شهید هاشمی نژاد و حضرت آیه الله مکارم شیرازی (دامت برکاته) و مرحوم آقای محمد تقی فلسفی ( رحمه الله علیه) بمدت 45 روز در زندان بودند . پس از آزادی از زندان در مسائل سیاسی اجتماعی فعّالیت داشتند. در سال 1350 که شاه مخلوع از اوپک مراجعت می کندمعظم له در پی ایراد سخنرانی شدید الحنی علیه شاه به واسطه منوچهر آزمون رئیس اوقاف وقت مجبور به ترک زنجان می شوندو از آن تاریخ در جوار مزجع منوّر حضرت ثامن الحجج (ع) اقامت نموده و در حوزه علمیه مشهد مقدس به دروس خارج فقه و اصول و تفسیر اشتغال می ورزند.

    در ایام نزدیک به پیروزی انقلاب از اوائل سال 1357 در طول مدت اقامت در مشهد نیز به مبارزات خود ادامه داده به همراه و با همکاری نزدیک و صمیمانه با علمای اعلام مشهد در حوادث و وقایع مختلف بر علیه رژیم نامشروع ستمشاهی اعلام مواضع می فرمودند.

    در این میان ذکر بعضی از اهم فعالیت های معظم له در مبارزه با رژیم سفّاک پهلوی لازم به نظر می رسد.

    1- در تاریخ 26 تیرماه سال 1357 که مقارن بود با اواسط شعبان 1398 معظم له طی اعلامیه ای به همراه ارکان وقت حوزه علمیه مشهد حضرات آیات عظام میرزا جواد آقا تهـــرانی –میرزا حســـنعلی مروارید – میرزا علی فلســفی – سید کاظم مرعـشی – موسوی شاهرودی – ابوالحسن شـــیرازی – علم الهدی سبزواری – محمد مهدی نوغـانی – محمد رضا مدرسی (رحمهم الله ) با توجه به کشتار بی رحمانه مردم مظلومو بی دفاع شهرهای مختلف ،خصوصاّ قم توسط رژیم پهلوی جشن و سرور ایام نیمه شعبان را تحریم می نمایند .

    2- در ششم مهرماه 1357 به جهت محاصره بیت مرحوم آیه الله سوی دولت عراق ایشان و حضرات علمای سابق الذکربا مرتبط دانستن این اقدامات دولت عراق با منویات رژیم پهلوی دولتین ایران و عراق را به اقدامات شدید انقلابیتهدید کردند.

    3- در پی هجرت امام (ره) از نجف به پاریس معظم له طی اعلامیه ای - همراه با علمای اعلام مشهد – مراتب اعتراض خود را مطرح کردند

     

    4- در دو حادثه مهم - شهادت آیه الله مصطفی خمینی (رض)و نیز دهم دی ماه مشهد (شهادت جمع کثیری از مردم حق طلب و شریف مشهد) – ایشان و حضرات آیات فوق عزای عمومی اعلام فرمودند.

    در کتاب انقلاب اسلامی مردم مشهد  (نوشته ر.ع شاکری) آمده است “امروز 10/11/1357 گروهی از علمای طراز اول مشهد بمنظور اعتراض به ایجاد موانع برای مراجعت امام خمینی به ایران از طرف دولت بختیار، در صحن موزه (صحن امام خمینی ) متحصن شدند ” که در راس ایشان معظم له بودند و نیز پس از مراجعت حضرت امام (رض) آیه الله زنجانی در معیّت مرحوم آیه الله مروارید و مرحوم آیه الله فلسفی و جمعی دیگر به نمایندگی از سوی مبارزین مشهد به ملاقات امام در تهران شتافتند . پس از بازگشت امام به میهن و قبل از پیروزی انقلاب – باتوجه به نیاز انقلابی مردم زنجان – به دستور امام خمینی ، معظم له در میان استقبال باشکوه مردم فهیم زنجان به زنجان مراجعت کردند و مدت 2 سال مسائل مردم و انقلاب را در منطقه رهبری کردند.تا اینکه در سال 1359 از ترور مرموزی نجات یافتند ، بدین جهت به طور دائم به مشهد مراجعت کردند.

     

     

    دروس عالی فقه واصول ایشان نوعاً در ابتدا امر در مدرسه سلیمان خان مشهد تشکیل می شد و بعدها به مکتب ایشان ، مکتب امام صادق(ع) واقع در مسجد

    امام صادق (ع) منتقل گردید .مسجدی که سال های متمادی شاهد جماعتی با شکوه از اقشار مختلف مردم بویژه دانشجویان و دانشگاهیان ، فرهیختگان و کسبه جهت انجام فرائض دینی و مراسم مذهبی به امامت معظم له بوده . دروس تفسیر و حکمت و عرفان غالباً در بیت ایشان بر پا می شد.

    مرحوم استاد محمد کاظم طوسی که از ادباء و اندیشمندان و نیزازمحشورین ایشان بودند میفرمودند چندین دهه است مطالب عرشی توسط یک فقیه در حوزه مشهد با این سطح عالی طرح ونقد نگردیده بود.

     

     

    آثار و تالیفات :

     

    از این مرجع عالیقدر تالیفاتی تاکنونچاپ شده

    1/ رساله عملیه

    2/ راه رستگاری در اخلاق

    3/ تفسیر سوره حمد

    4/ شرح زیارت عاشورا

    5/ مناسک حج و ترجمه ی فارسی آن

    6/ شرح خطبه حضرت زهرا (سلام الله علیها)

    7/ زندگی نامه علامه فرزانه شیخ محمد جواد بلاغی

    8 . کتاب مطارحات حول معیار الشرک فی القرآن(به زبان عربی و ترجمه فارسی)

    9 . یکصد و ده سوال (که مشتمل بر 110 عدد از استفتائاتی است که از معظم له پرسیده شده)

    10/ مقالات فراوان در مجلات مختلف .

     

    و آثار منتشر نشده

    1- تقریرات اصول و فقه مرحوم آیه الله العظمی حجت کوه کمره ای(رض)

    2-تقریرات اصول و فقه مرحوم آیه الله العظمی بروجردی (رحمه الله علیه )

    3- فیض العلیم فی شرح تحفه الحکیم

    4- شرح زیارت آل یاسین

    5- تعلیقه بر وسیله النجاه آیت الله العظمی اصفهانی (قدس سره)

    6- رساله فی حقیقه الایمان


    نوشته های دیگران ()

    91/7/24 :: 2:44 عصر

    بسم الله الرحمن الرحیم

     

     

    حجة الاسلام شیخ یحیی عابدیاولین ملاقات من با آقای علامه در سال 1325 بود. من 15، 16 سالم بود که برای طلبگی به قم رفتم. یک روز ظهر رفته بودم دکان سنگکی نان بخرم. شیخی قبل از من آن جا بود. تا مرا دید سلام کرد. من در زنجان ندیده بودم یک بزرگ تر به کوچک تر سلام کند، آن هم یک معمم به یک بچه. سرخ شدم وعرق کردم. گفت: شما آمده اید طلبه شوید؟ من با خجالت گفتم: بله. گفت: چه می خوانید؟ گفتم: شرح لمعه. گفت: من دنبال هم مباحثه ای می گشتم؛ حالا بیا با هم مباحثه کنیم. من بیشتر خجالت کشیدم چون ایشان بیست سالی از من بزرگتر بود. گفت: شما را خدا رسانده. کار، کار خداست. شما کجایید؟ آدرس خود را گفتم. ایشان یادداشت کرد و گفت: من فردا فلان ساعت می آیم. فردا سر ساعت آمد و نشستیم. گفت: ما با هم مباحثه می کنیم به شرط این که هر روز شما بخوانید. حالا نگو می خواهد بیان من را باز کند و ادبیاتم را امتحان کند. هر روز ایشان می آمد و من برای این که باید می خواندم، بیشتر مطالعه می کردم و مطالب را از حواشی در می آوردم.

    یک روز گفت: من می خواهم برای شما چند بیت شعر بخوانم. این ها اولین اشعاری بود که من از ایشان شنیدم:

     

    صد بار گر از دست غمت خون رود از دل

    از در چو درآیی همه بیرون رود از دل

     

    بعد زد زیر آواز. آن وقت هم صدای خوبی داشت.

     

    گـر قـصـه‌ی عـشـق مـن و یـارم بـنـگارنـد

    صد لیلی و مجنون همه بیرون رود از دل

     

    بعد گفت: این بیت بعدی را خوب دقت کن باید برایم معنی کنی.

     

    در قـتـل مـن ای مـه بکـش آهـسـته کمان را

    حیف است که پیکان تو بیرون رود از دل

     

    من معنایش را توضیح دادم. گفتم: اجازه دهید بنویسم. نوشتم. ایشان ورقه را برداشت و دید و گفت: به به خط شما هم خیلی خوبه. این اشعار از مرحوم سید اسماعیل صدر جد امام موسی صدر است.

    بعد از مدتی ایشان گفت: خوبه که ما شرح اشارات بخوانیم. اگر ندارید از آقا موسی شبیری زنجانی عاریه بگیرید. من رفتم و گرفتم. فردا ایشان آمد. گفت: نمط تاسع را می خوانیم، مرحوم آقا شیخ آقا بزرگ هم برای ما از نمط تاسع شروع کرد ( این قسمت در مقامات عرفاست.) باز هم به شرط این که شما بخوانید. بعد از ده روز ایشان احساس کرد من در منطق ضعیف‌ام. گفت: آقا جون ما باید یک دور هم منطق بخوانیم. این را بگذارید کنار، از فردا حاشیه ی ملاعبدالله می خوانیم. باز هم شرطش این است که شما بخوانید.

    بعد از مدتی گفت: شما درس آقای بروجردی هم بیایید. من دیگر بیشترخجالت کشیدم. گفت: نه برای درس، بلکه تماشای چهره‌ی ایشان و بودن در محضر ایشان برای شما آموزندگی دارد. یک ساعت زودتر می رویم حاشیه‌ی ملاعبدالله را مباحثه می کنیم، یک ربع هم تفریح تا آقای بروجردی بیایند. این روش شاید ده ماه طول کشید. حاشیه ی ملاعبدالله را از بای بسم الله تا تای تمت یک دور با تحقیق خواندیم.

    بعد گفتند: حالا اساس الاقتباس خواجه نصیر را می خوانیم. البته آن به آخر نرسید.

    درس مرحوم آقای بروجردی را ایشان با مرحوم آقا جواد خندق آبادی و دو نفر دیگر مباحثه می کردند. به من هم گفته بودند: توهم بیا بنشین تا راه و رسم مباحثه را یاد بگیری. ما هم دربست در اختیار ایشان بودیم و هر چه می گفت گوش می دادیم.

    نزدیک محرم ایشان به من گفت: من دلم می خواهد محرم برویم زنجان و من در آن جا منبر بروم. من هم خیلی خوشحال شدم. دو روز به محرم مانده، صبح زود با اتوبوس آمدیم تهران. شب رفتیم منزل دایی ایشان در خیابان مهدی خان شاه پور. شام مختصر را از بیرون تهیه کرد. شب خوابیدیم. صبح رفتیم راه آهن. هشت ساعت طول کشید تا رسیدیم به زنجان. زنجان آن وقت خیلی کوچک بود.چهل پنجاه هزار نفر بیشتر جمعیت نداشت و خیلی هم خوش آب و هوا بود. ماشین هیچ نبود. وسیله‌ی ایاب و ذهاب افراد متمکن درشکه بود. رفتیم منزل پدر. ایشان شب آن جا ماندند. فردا ایشان را بردم مسجد سید خدمت پدر دکتر مجتهدی معروف به امام جمعه که از شاگردهای مرحوم سید علی آقا قاضی طباطبایی بود. این دو هم دیگر را درک کردند. بنا شد آقای علامه بعد از نماز مغرب و عشا منبر بروند. منبر ایشان در زنجان گل کرد. هم مطالب جالب بود، هم آواز خوبی داشت و روضه‌ی خوبی می خواند. دوازده شب آن جا منبر رفت و منبرشان خیلی شکوفا شد.

    آن وقت نوعا در خانه ها نان می پختند. یکی دو بار سر سفره‌ی ما نان خورد، گفت: به مزاجم نمی سازد. تنها یک سنگکی در زنجان بود، رفت آن را پیدا کرد. نان سنگک می خرید. شب سوم آقای امام جمعه ایشان را برد خانه اش. ایشان از دستمال نان سنگک درآورد. آقای امام جمعه تعجب کرد. شب به ایشان سخت گذشته بود. صبح زود آمد سراغ من. قرار شد ایشان روزها در یک حجره درمدرسه‌ی سید باشند و شب ها بیایند خانه ی ما. من گاهی صبح ساعت هشت می رفتم مدرسه، می دیدم ایشان نشسته و فقط فکر می کند. چهار ساعت بعد می رفتم، باز می دیدم همین جور نشسته فکر می کند.

    در این مسافرت من ایشان را دو بار بردم مدرسه‌ی توفیق چون قبلا شاگرد آن جا بودم و می خواستم اساتیدم را ببینم. همان دفعه‌ی اول که وارد شدیم، مرحوم روزبه در حیاط بود. گفتم: ایشان از اساتید ما و مدیر این جا هستند. نیم ساعتی با هم ملاقات کردند. دو سه لغت بینشان رد و بدل شد، مرحوم روزبه خیلی حاضر جواب آن ها را جواب داد. دو سه روز بعد این قضیه تکرار شد. باز ملاقات در حیاط مدرسه بود. روی هم رفته شاید یک ساعت این دو بزرگوار هم دیگر را ملاقات کردند.

    سال 1329 نزدیک تابستان ایشان به من گفت: امکاناتی فراهم کن من می خواهم سه ماه تابستان زنجان باشم. من خیلی خوشحال شدم. من زودتر رفتم و ایشان همراه با همسر و دو دخترشان بعد آمدند. یکی دو شب خانه‌ی ما بودند. بعد خانه‌ی مرحوم آقای همایونی ـ همکار آقای روزبه ـ را برای ایشان اجاره کردیم. این منزل تقریبا در شمال زنجان بود. البته باغات زنجان در جنوب آن بود. صبح ها با هم می رفتیم در این باغ ها مقدار زیادی راه می رفتیم. ایشان می خواست من را با مثنوی آشنا کند. اشعار مثنوی را گاهی ساده می خواند و گاهی با آواز. گاهی توضیح می داد مثلا از اشعاری که چند روز درباره اش صحبت کرد، این اشعار بود:

     

    خضر کشتی را برای آن شکست

    تا تـوانـد کـشتی از فجـار رست

    چون شکسته می رهد بشکسته شو

    امـن در فـقر است انـدر فـقر رو

    نرده بـان خـلق این ما و من است

    عاقـبت زین نردبان افـتادن است

    هر که بالاتـر رود ابـلـه تـر است

    کاستخوان او بتر خواهد شکست

    این فروع است و اصولش آن بود

    کـه تـرفـع شــرکـت یـزدان بـود

     

    می گفت: زمان رضا شاه که همه‌ی درها را به روی ما بستند، من چهار سال در خانه بودم و انیس و مونس من کتاب مثنوی بود و آن را مطالعه می کردم. لذا زیاد حفظ بود و من را هم تشویق می کرد که آن را مطالعه کنم. می گفت: با آن متشابهاتش کار نداشته باش.

    عصرها ایشان می رفت شمال زنجان در بیابان ها و تپه ماهورها. یک روز بدون اطلاع قبلی به آن اطراف رفتم. ناگهان ایشان را دیدم، گریه کرده و چشم هایش قرمز شده تا مرا دید خودش را جمع و جور کرد و گریه اش را پاک کرد.

    چند سال گذشت. سال 1332 بعد از تابستان من از زنجان به قم برگشتم. رفتم سراغ ایشان تا من را دید گفت: تکلیف عوض شد. غیر از درس آقای بروجردی همه چیز تعطیل. آن هم چون جنبه‌ی آموزندگی اخلاقی دارد. من امسال رفتم ونک، دیدم مردم رساله را نمی فهمند. این رساله ها را طلبه ها هم نمی فهمند. باید بنشینیم آن را آسان کنیم. ما بحث اجتهاد و تقلید رساله را به اتفاق آقای اخلاقی و مرحوم قدوسی اصلاح کردیم. ایشان آن را برد پیش آقای بروجردی و گفت: رساله‌ی مجمع المسایل شما مشکل است و مردم آن را نمی فهمند. ما می خواهیم آن را ساده کنیم. بحث اجتهاد و تقلیدش آماده شده، آن را ملاحظه فرمایید. آقای بروجردی فرموده بود: همه‌ی رساله را بنویسید بعد بیاورید پیش من. ایشان ما را کشید به کار. بعد از ایشان کسی که بیشتر از همه در توضیح المسایل کار کرد، از لحاظ کار علمی من بودم و کسی که زحمت زیاد کشید خانم ایشان بود. آقای قدوسی، آقای اخلاقی، آقای نجف آبادی را وادار می کرد می رفتند مجمع المسایل و جامع الفروع را مطالعه می کردند و می آوردند روی کاغذ. بعد ایشان هفته ای یک روز می آمد تهران پیش حاج شیخ محمد آخوندی. می گفت: این آدم چیز فهمی است. من می روم خانه اش عبارت را می خوانم، او فکر می کند بعد می گوید: این کلمه این جور باشد بهتر است. بعضی جاهای توضیح المسایل به تحقیق ده بار عوض شده است یعنی ما می نوشتیم می دیدیم نشد، خط می زدیم. ایشان می برد پیش خانم، خانم هم با این که بچه شیر می داد و گرفتار بود، این ها را پاک نویس می کرد. بعد که از نقطه نظر ما و ایشان منقح می شد می داد به آقای علی اصغر فقیهی. ایشان از لحاظ ادبی نظراتی می داد و خیلی جاهایش را عوض می کرد. بعد از همه‌ی این ها چون خط من خوب بود، آن را می داد من پاک نویس می کردم.

    یک بار جریانی بین من و ایشان پیش آمد که صد در صد من مقصر بودم و رابطه‌مان قطع شد. ماه رمضان من رفتم مسافرت. بعد از ماه رمضان آمدم قم. یک وقت دیدم ایشان از دور گفت: سلام علیکم. آمد و من را در بغل گرفت و بوسید و گفت: چه قدر فراق شما بر من سخت گذشت ! چه قدر منتظر شما بودم ! و فورا دو صفحه کاغذ درآورد و به من داد و گفت: فردا صبح پاک نویس این ها را می گیرم. اصلا مثل این که یک هم چنین اتفاقی نیفتاده. یک کلمه هم به روی خودش نیاورد که در آن جریان تو مقصر بودی و تا آخر عمرش هم نگفت.

    بدین ترتیب توضیح المسایل تمام شد. آن را برای تأیید خدمت آقای بروجردی دادند. ایشان خودش وقتنمی کرد مطالعه کند. آن را در اختیار اطرافیان گذاشت. آقای علامه می رفت آن جا تا مطالب را جا بیندازد. بالاخره خیلی طول کشید تا به تأیید آقای بروجردی رضوان الله تعالی علیه رسید.

    آقای حاج حسین مصدقی کاغذ فروش بود. دکانش کنار در غربی مسجد جامع بازار بین الحرمین قرار داشت. ایشان بانی چاپ توضیح المسایل شد و از آن هزار جلد چاپ کرد. چه قدر زحمت کشیده شد که این هزار جلد فروش رود و پول آقای مصدقی داده شود. بعضی از طلبه ها که آقای علامه آن ها را می شناخت وقتی برای تبلیغ می رفتند، از این رساله ها به آن ها می داد که بروند و آن جا بفروشند. کم کم توضیح المسایل جا باز کرد و تجدید چاپ شد. الآن متأسفانه از بس فتاوای مراجع را در بین آن عبارات نسبتا شیوا اضافه کرده اند، رساله ها مشوه شده و باید تجدیدنظر شود و یک گروه چهار پنج نفری باید آن را از نو بنویسند.

    علامه شکارچی بود. دنبال شکار تک می رفت. دو نفر را با هم در یک مجلس شکار نمی کرد، چون گیرنده ها متفاوت است. من و آقای اخلاقی خیلی رفیق بودیم ولی با اخلاقی جدا بود و با من جدا. با آقای قدوسی هم ایشان خیلی رفیق بود ولی جدا بود.

    علامه‌ طباطبایی تازه آمده بود قم و هنوز جلوه ای نکرده بود. ایشان با آقای علامه طباطبایی ارتباط برقرار کرده بود و به طور خصوصی خدمت ایشان می رفت.

    آقای علامه از چند نفر زیاد اسم می برد. اول اول از آقا شیخ آقا بزرگ ساوجی شاید هیچ مجلسی منعقد نمی شد مگر این که دو سه بار از ایشان اسم می برد. بعد آقا سید رضا دربندی بعد حاج میرزا ابوالحسن شعرانی و آقای الهی قمشه ای بعد مرحوم آقای بروجردی و مرحوم آقای طباطبایی. البته از حاج سید مهدی قوام به عنوان یک منبری خوب و اخلاقی و از آقا شیخ محمدحسین زاهد هم تعریف می کرد.

    ایشان می گفت: در قدیم صبح زود سوار اسب می شدم و تا شب ده ها منبر می رفتم. یکی دو ساعت در بین روز استراحت داشتم. هر منبر پنج قران می دادند. اگر یک روز به یکی از منبرها نمی رسیدم، شب خوابم نمی برد که پنج قران از دستم رفته است. تا رسیدم به آقا شیخ آقا بزرگ ساوجی. ایشان مرا منقلب کرد و مادیات در نظر من صفر شد به طوری که اگر کره‌ی زمین هم طلا باشد، برای من با خاک علی السویه بود. آقا شیخ آقابزرگ منبر را برای من قدغن کرد و گفت: باید تو درس بخوانی. من پیش ایشان شروع به درس کردم.

    بعضی روزها در تابستان می آمدیم باغ نوی ونک. آقای زاهدی آن جا را گله به گله به افراد اجاره می داد. آقای علامه یک محوطه ای را اجاره کرده بود. در ده ونک یک دکان بود، آن هم مال آمیرزا باقر پدر آقای علامه ولی ایشان برای همان یک روز که می خواست از ما دو سه نفر پذیرایی کند، وسیله‌ی پذیرایی را از تهران فراهم می کرد. یک روز به من گفت: مدتی قبایم کهنه شده بود و چند وصله داشت. پدرم یک قواره پارچه به من داد گفت: این پارچه را قبا بدوز. بعد از چند روز هر چه فکر کردم دیدم نمی توانم قبول کنم آن را در بقچه گذاشتم خدمت پدر رفتم و گفتم: پدرجان نمی توانم بپذیرم. اجازه بدهید خدمت خودتان باشد.

    یک سال بعد از تابستان آقای علامه به من گفت: من باید منزل اجاره کنم. سعی کن برای من یک خانه پیدا کنی که خیلی ارزان باشد؛ چانه بزن قیمت را بیاور پایین. من خانه ای برای ایشان اجاره کردم به ماهی هفت تومان. دو تا اتاق داشت. یک اتاق محل زندگی زن و بچه و یک اتاق با یک تخت چوبی و یک گلیم، باقی اتاق هم خالی بود. اغلب توضیح المسایل روی این تخت پاک نویس شد. من موظف بودم اول آفتاب بیایم. ایشان پشت در منتظر من بود. روی تخت و گلیم مجبور بودم بنشینم و حدود سه ساعت کار می کردیم. شاید در این سه ساعت یک پیاله چایی می آورد و شاید هم نمی آورد. نزدیک درس آقای بروجردی که می شد. با هم می رفتیم درس آقا.

    آقای علامه نزدیک تابستان که هوا گرم می شد خانم و بچه ها را می فرستاد تهران و خودش بقچه اش را بر می داشت، می آمد حجره‌ی آقای قدوسی در مدرسه‌ی فیضیه ( اولین حجره دست چپ از در شرقی.) یک تخت آقای قدوسی، یک تخت آقای علامه، یک تخت هم یک طلبه‌ی خرم آبادی بود. باز هم من ایشان و مرحوم قدوسی را ساعت ها می دیدم که همین طور نشسته بودند و فکر می کردند.

    ایشان آمد تهران. من قم بودم. هم دیگر را دیدیم گفت: تکلیف عوض شد. حالا باید مدرسه باز کنیم. روایت هم دارد از همان راهی باید دشمن را شکست داد که او از آن راه وارد شده. ما از راه فرهنگ شکست خورده ایم و باید از راه فرهنگ وارد شویم. قبل از تآسیس مدرسه یک سال تمام ایشان با آقای مزینی، حاج سید صدرالدین جزایری، آمیرزا علی آقای غفوری، آقای قاینی و بنده در منزل مرحوم حاج مقدس در بازار عباس آباد که آن هم یک اتاق داشت جمع می شدیم و مذاکره داشتیم که برای تأسیس مدرسه چه کار باید کرد؟ اگر کسی یک حرف مفیدی می گفت، ایشان فورا می نوشت. چون درد مال ایشان بود. یک شب من گفتم: راجع به کلاس خط هم فکر کردید؟ فورا نوشت که کلاس خط باید داشته باشیم.

    بعد از یک سال پی ریزی و برنامه ریزی، آقای احمدزاده خانه ای قدیمی که الآن دبستان علوی شماره‌ی یک است را در اختیار دبیرستان گذاشت. آن جا مدیر و معلم و خادمش آقای علامه و روزبه بودند و تا حدی آقای غفوری. دوره ی اول بیست و دو سه نفر شاگرد بودند که آقای علامه شکار کرده بود.

    آقای روزبه با پدر و مادرش از زنجان آمده بودند تهران خیابان، بوذرجمهری نو خانه ی محقری دست و پا کردند و آن جا زندگی می کردند تا این که در خیابان شاه پور این دو یاری که هم دیگر را بیشتر از دو جلسه در زنجان ندیده بودند، به یک دیگر برخورد می کنند. آقای روزبه در دبیرستان تخت جمشید تدریس
    می کرد و خبری از آقای علامه نداشت. آقای علامه منویات خودش را در مورد تأسیس مدرسه به او
    می گوید و آقای روزبه هم جواب می دهد که من حاضرم مدیریت آن جا را به عهده بگیرم. بعد از آن این دو نفر، یار غار هم بودند و با هم مسئولیت مدرسه‌ی علوی را به عهده گرفتند.

    آقای علامه به فکر شکار من بود. از من دعوت کرد رفتم دبیرستان علوی. ایشان مرا با خودش برد کلاس اول که 23 نفر بودند و قرآن داشتند. چند نفری قرآن خواندند. یک ربع آخر کلاس ایشان گفت: خوب حالا هدف از این قرآن خواندن چیست؟ با آن بیان آتشینی که داشت درباره آن یک آیه صحبت کرد. جلسه تمام شد، آمدیم بیرون. ایشان گفت: ما برای این جا یک ضبط صوت می خواهیم و چند تا نوار؛ شنیده ام تو نوار داری؛ خرید این دستگاه هم با خودت. من یک ضبط صوت ریلی بزرگ فیلیپس خریدم و چند نوار قرآن هم آوردم. کم کم پایم به مدرسه ی علوی و تدریس در آن باز شد.

    چند سال گذشت تا این که کدورتی بین مرحوم روزبه و مرحوم علامه پیش آمد و آقای علامه نزدیک دو سال به مدرسه نیامد و این سال ها برای ما خیلی تلخ بود. تا این که آقای روزبه مریض شد. ایشان را بردیم مرکز طبی کودکان. دکتر قریب بعد از معاینات به من گفت: خبر بدی دارم، آقای روزبه سرطان دارد. من خیلی منقلب و متأثر شدم. آمدم ونک منزل آقای علامه و گفتم: روزبه سرطان گرفته. حال آقای علامه به هم
    خورد. گفتم: حالا دیگر شما باید بیایید مدرسه. من فردا شب عده ای از دکترها را به خانه ام دعوت کرده ام که بیایند درباره‌ی روزبه تصمیم گیری کنیم. از شما می خواهم فردا شب در این جلسه شرکت کنید. ایشان گفت: شما کارتان را بکنید بعد نتیجه اش را به من بگویید. شب بعد از آن جلسه آمدم ونک. آقای علامه
    گفت: چی شد؟ گفتم: اکثریت نظرشان این بود که باید ایشان را بفرستیم خارج. آقای علامه به من گفت:
    آقا جون ! تا هر چند میلیون خرج داشت، خرج بکن، پای من. ان شاء الله این یک مغز علمی را نجات بدهیم؛ ولی هیچ کس نفهمد.

    دو سه روز بعد آقای علامه آمد دست روزبه را بوسید، هم دیگر را بغل کردند و روزبه را برای سفر به خارج از زیر قرآن رد کرد. به این ترتیب آقای علامه به مدرسه برگشت و آن کدورت هر چه بود، در بوته ی فراموشی سپرده شد. آقای روزبه بعد ازسفر اول 5 سال زنده بود تا دوباره سرطان ایشان عود کرد و سفر دوم فایده نبخشید.

    آن چیزی که من در علامه دیدم و در هیچ کس نظیرش را جز در روزبه ندیدم، بی اعتنای به دنیا و مادیات بود. سویدای وجود هر دو باور کرده بود که:

     

    ألا کل شیء ما خلا الله باطل

    و کـل نـعـیـم لا محـالـة زائـل

     

    اتاق ایشان گلیم بود بعد شد خرسک. روزبه هم همین طور بود. در بین علما و حتی مراجع، من نظیری برای این دو، در بی اعتنا بودن به مادیات ندیدم. این بزرگترین وجه مشترک این ها بود که هر دو به معنای واقعی عبدالله بودند و هیچ کدام عبد دنیا نشدند. از روزی که من ایشان را دیدم، زاهد نهج البلاغه ای دیدم و این مطلب را هم درباره ی روزبه و هم درباره ی علامه نزد خدا شهادت می دهم.

    برخورد این دو سیم، نتیجه اش این همه چراغ های نورانی در سطح جهان شد. تا این که روزبه رفت و به لقاءالله پیوست و علامه هم در جوار او دفن شد. خداوند آن دو را رحمت کند و ما را هم از خواب غفلت بیدار کند. الحمدلله خوشحالیم که این چراغ به دست شاگردان آن ها روشن است و ان شاء الله روشن تر شود.

     

    مگر صاحب دلی روزی ز رحمت

    کـنــد در حــق درویـشـان دعـایـی

    برو به قسمت دوم مصاحبه


    نوشته های دیگران ()
       1   2   3      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ


    منوى اصلى

    خانه v
    شناسنامه v
    پارسی بلاگv
    پست الکترونیک v
     RSS  v

    درباره خودم

    لوگوى وبلاگ

    سخا

    وضعیت من در یاهو

    یــــاهـو

    اوقات شرعی

    اشتراک در خبرنامه

     

    template designed by Rofouzeh